سفر به انتهای شب/ لویی فردینان سلین/ فرهاد غبرایی/ 534 صفحه
همه بدبختی ما از اینجا ناشی می شود که ناچاریم همان فلان و بهمان که هستیم باقی بمانیم، به هر قیمتی که هست و هر قدر که طول بکشد.

به دلیل شرایط خاص نشر در کشور، کتابهایی وجود دارند که اگر چه در گذشته (نزدیک یا دور) چاپ می شده اند و چه بسا با استقبال هم روبرو شده اند ولی اکنون، یا چاپ نمی شوند و یا با جرح و تعدیل های فراوان به دست خوانندگان می رسند. پس چاره در نشر کتابها، به صورت غیر معمول و یا خرید و فروش کتابهای دست چندم دیده می شود. در چند معرفی آینده ام سعی دارم کتابهایی را از این دست معرفی کنم (این کتابها تماما در قالب ادبیات داستانی قرار می گیرند). اگر چه شاید به نظر برسد در نگاه اول دسترسی به این نوع کتابها آسان نیست ولی شاید در واقع اینطور نباشد... بدین منظور اولین معرفی از این گونه کتابها به شاهکاری اختصاص داده می شود که در گذشته نزدیک (دهه هفتاد شمسی) چاپ شده و نویسنده ای بزرگ را هر چند با تاخیر به فارسی زبانان معرفی کرده است.
سفر به انتهای شب اولین و شاید مهم ترین رمان نویسنده فرانسوی، لویی فردینان سلین (1894-1961) است. علاوه بر این کتاب، دسته دلقک ها، مرگ قسطی، قصر به قصر و معرکه دیگر کتابهای او می باشند، در این بین به عقیده بسیاری سفر به انتهای شب شاهکاری کم نظیر است و افرادی همچون هنری میلر، سلین را همپای بزرگانی چون جویس، پروست، فاکنر و کافکا دانسته اند. سلین اگر چه در ادبیات جهان از زمان انتشار اولین رمانش اثرگذار بوده است ولی در ایران با وقفه ای طولانی معرفی و شناخته می شود. مطابق پیشگفتار مترجم گویا اولین بار جلال آل احمد در تشریح قهرمان داستان مدیر مدرسه، او را با قهرمان داستان سفر به انتهای شب (فقط در حد ذکر نام رمان) مقایسه می کند و تا زمان ترجمه این رمان، عملا سلین و کارهای او آنچنان شناخته شده نبوده است. ولی پس از آن، کارهای دیگر سلین توسط مترجمانی دیگر همچون مهدی سحابی ترجمه و در اختیار مخاطبان قرار گرفته اند.
داستان کتاب بسیار وام دار زندگی نگارنده است، کتاب در زمان بین دو جنگ جهانی اتفاق می افتد و حوادث جاری در کتاب تا حدودی به زندگی سلین نزدیک است. قهرمان داستان همانند نویسنده، پزشک و فردی بداخلاق است. دیگران را، روابط اجتماعیشان را و رسم و رسوم جاری بین آنان را به دیده تحقیر می نگرد، مدام در حال غرغر کردن است و در این میان جملات قصار هم به مخاطبش تقدیم می کند. قهرمان داستان اگر چه در اجتماع حضور دارد، مسافرت می کند و با دیگران معاشرت دارد ولی شاید یکی از تنهاترین شخصیت های ادبیات باشد و این تنهایی دقیقا بدلیل حضور وی در جمع دیگران خودنمایی می کند. زیرا فردینانِ داستان، زندگی را دوست دارد و آن را در جمع تعریف می کند، در عین حال تمامی روابط جاری بین انسانهای اطراف خود را به سخره می گیرد و همین تناقض است که او را تنها می کند و از زندگی بیزار...
زندگی شخصی سلین شاید بتواند دست مایه رمانی سترگ قرار گیرد. وی در دوران شکل گیری حزب نازی و یهودستیزی، در فرانسه مقالاتی (به عقیده بسیاری) در مزمت یهودیان می نویسد و از معدود روشنفکران فرانسه است که در دوران دولت ویشی (فرانسه اشغال شده توسط هیتلر) در پاریس اشغال شده زندگی می کند. پس از اتمام جنگ به دانمارک می گریزد ولی پس از مدتی، در این کشور به دستور دولت فرانسه به مدت چهار سال زندانی می شود و پس از آن مشمول عفو قرار می گیرد. به فرانسه باز می گردد و زندگی را در انزوا به انتها می رساند در این مدت تنها یاران او جاندارانی غیر از انسان ها بودند.

شاید این جملات وقتی در مورد نفرت او از زندگی پرسیده می شود به خوبی شرایطش را بازگو کنند:
خوب، راستش نمیتونم بگم از زندگی لذت میبرم. نه! در واقع دارم تحملش میکنم. چرا که هنوز زندهام و نفس میکشم، و مسئولیتهایی هم دارم. از همهی اینها به کنار، من کمی بیش از حد بدبینم. قاعدتا باید به چیزی امیدوار باشیم. اما من هیچ امیدی به هیچچیزی ندارم. البته یک آرزو دارم: دلم میخواهد هرچه راحتتر و بیدردسرتر بمیرم-مثل هر آدم دیگری. همین و بس. نیز دلم میخواهد هیچکس به خاطر من به علت وجود من، توی دردسر و توی رنج نیفتد. بله، مردن در آرامش.
در مورد سلین و سبک نوشتاریش بحث های بسیاری انجام گرفته است، گویا ادیبان او را جدی نمی گرفته اند، زیرا به عقیده ایشان او زبان فرانسوی را به درستی بکار نمی برده و حتی از خود کلمات من در آوردی خلق می کرده است ولی آنچه دیگرانی درباره سلین می گویند این است که او با ادبیات عصبی و تند مزاج خود اتفاقا بر زبان فرانسه تسلط داشته و در فاصله ای بین گفتار و نوشتار رایج قلم می زده است و همین، او و سبک نوشتاریش را منحصر بفرد می کند. نکته قابل توجه دیگری در نوشتار سلین بسیار بدان اشاره شده است و آن سه نقطه هایی است که وی بین جملات و کلمات بکار می برد بگونه ای که معنایی بسیار بیشتر از فاصله، مکث، سکوت یا هر چیز دیگر که در سه نقطه میتوان متصور شد، در لابلای سه نقطه های او قرار می گیرند.
کتاب پر است از جملاتی که تا مدتها در ذهن می ماند و پس از چندسال مخاطب (همچون من) را برای مرور بخش هایی از داستان ترغیب می کند:
شکست بزرگ، در هر موردی، فراموشی است، مخصوصا فراموشی چیزی که آدم را از بین برده و فرصت نداده که بداند آدمیزاد تا چه حد پست است. ص21
کافی بود که راهی برای رفتن و خوابیدن در کار نباشد تا به خودی خود میل به زنده ماندن هم از بین برود. ص23
کسی که از آینده حرف بزند، مخش معیوب است. حال است که به حساب می آید. زنده کردن گذشته ها جفنگی است که به درد کرم ها می خورد. ص 33
فکر کردن به هر چیزی در نظرم دشوار بود جز به سرنوشتی که از نظر همه بسیار طبیعی است، یعنی به مرگ تدریجی. ص52
عشق عین الکل است، هر قدر ناتوان تر و مست تر بشوی، گمان می کنی که قوی تر و ناتو تری و از حقوق خودت مطمئن تر می شوی. ص80
یکی از بزرگ ترین لذتهای زندگی اش فکر کردن بود و گذشته از این، در صورت امکان، دستمالی پر و پاچه های خوشگل. ص108
هیچ مردی نیست که پیش از هر چیز لافزن نباشد. نقش پادری چاپلوس تقریبا تنها نقشی است که از طریق آن انسان ها وجود همدیگر را با لذت تحمل می کنند. ص128
همچنان که پیر میشوی نمی دانی مرده ها را در ذهنت زنده کنی یا زنده ها را. ص178
هرگز فرصت را از دست نمی داد که به من حالی کند دنیا جای قشنگی است و او کار خوبی کرده که مرا دنیا آورده. این موهبت موهوم کلک رهایی بخش همه مادرها در مقابل بی توجهی شان است. ص182
واقعیت احتضاری است که تمامی ندارد. واقعیت این دنیا مرگ است. باید بین مرگ و دروغ یکی را انتخاب کرد. من هرگز نتوانسته ام خودکشی کنم. ص210
هر جا که باشی بندرت اتفاق می افتد که زندگی به سراغت بیاید و کاسه ای زیر نیم کاسه کثافتش نباشد.
ما طبیعتا آنقدر پوچیم که فقط تفریح می تواند مانع مردن ما بشود. در مورد من، ریسمانی که با شدت مذبوحانه به آن چنگ می زدم، ریسمان سینما بود. ص214
فلسفه بافی فقط یک روی دیگر ترس است و به جایی نمی رسد مگر به موهومات ناشی از بی همتی. ص 216
آدم ها به خاطر کثافت خودشان و به همه فلاکت شان می چسبند و نمی شود بیرون شان کشید. روحشان با همه اینها سرگرم می شود. با گه مالی آینده در اعماق خودشان از بی عدالتی حال انتقام می گیرند. ته وجودشان درستکار و بی جربزه اند. طبیعت شان این است. ص311
زندگی کلاسی است که مبصرش ملال است، تمام مدت آنجا ایستاده که تو را زیر نظر داشته باشد، باید وانمود کنی که سرت به کاری گرم است، به هر قیمتی که هست، به کاری به شدت مورد علاقه، و گرنه سر می رسد و مخت را یک لقمه چپش می کند. ص373
و...