بیا با جغدها درباره ی دیابت تحقیق کنیم / دیوید سداریس / پیمان خاکسار / نشر چشمه / نشر چرخ / 183 صفحه

 

اول معرفی یه غر بزنم به جون نشر چشمه که تازگی ها یاد گرفته کتابهاش رو با برگه ی کاهی و بد رنگ میزنه . و طرح جلد کتابای نویسنده های خارجی اش رو هم که تغییر داده و نظم کتابخونه ی من و بهم زده . در مورد اول ، بسیار بسیار امیدوارم که این کاغذها ، جزو کاغذهای بازیافتی باشند و من مجبور بشم غر م رو پس بگیرم و ازشون تشکر کنم . در مورد دوم هم که کاری از دست کسی بر نمیاد !

خدا رو شکر نیازی نیست نویسنده یا مترجم رو معرفی کنم . به قدری پر آوازه هستند که نیازی به تعریف نباشه . البته تو هر پستی نگاه کنید من سه صفحه در موردشون تمجید نوشتم !اگه بازم دوس دارید بخونید روی نام پیمان خاکسار تو قسمت هشتگ ها کلیک کنید .

طبق روال معمول کتاب های سداریس ، باید انتظار این رو داشته باشی که با خوندن هر سطر ش بلند بلند و از ته دل بخندی و بگی : سداریس ، تو یه دیوونه ای ! پس بهتون توصیه میکنم ، تو خلوت خودتون بخونیدش و از خواندن کتاب در اماکن عمومی ، اتوبوس ، مترو ، سالن انتظار مطب دکتر و غیره جدا خودداری کنید . چون غیر کتابخون ها ، توانایی درک این قضیه رو ندارند. حالا هر چقدر هم که براشون توضیح بدی : آخه این سداریس داره قلقلکم میده !!!!!

یه نکته ی دیگه که گفتم حتما یادم باشه که باهاتون در میون بذارم اینه که وقتی نوشته های سداریس رو میخونی حس می کنی چقدر مردم همه جای دنیا شبیه به هم ان . مثلا  درسته که آمریکایی ها  با آبگوشتشون پیاز نمیخورن ولی خیلی خیلی شبیه به مردم اسیا فکر میکنن ، حتی عمل میکنند ! یا توصیفاتی که در مورد مردم آسیای دور و پاریس و بقیه جاها تو نوشته هاش میخونی . فک کنم باید اول کتاب رو بخونید ، بعد متوجه میشید دقیقا منظور من چیه !

" هنک واحدی در یک مجتمع نوساز اجاره کرد و چند ماه بعد مرد ، هنوز چهل سالش هم نشده بود .

پرسیدم : از چی مرد ؟

-قلبش وایساد . این جوابی بود که شان به من داد .

گفتم : خب ، آره ، قلب هر کی که می میره وایمیسته . یه چیز دیگه بوده .

-قلبش وایساد ! "

اگه با خوندن این چند خط خنده تون نگرفت اصلا سراغش نرید . ولی تو رو خدا ، اوقات خوش با سداریس بودن رو از دست ندید .

مادربزرگت رو از اینجا ببر/ دیوید سداریس/ پیمان خاکسار/ نشر زاوش/ 7500 تومان

 

 

باز هم کتابی دیگر ترجمه ی پیمان خاکسار . مترجمی که این روزها می توانید چشم بسته کتاب های ترجمه ی او را از قفسه بقاپید ( البته اگر دستتان به آن ها رسید !) و مطمئن باشید از کتاب لذت خواهید برد . خاکسار خوب می داند لب تشنه ی مخاطب فارسی زبان جویای چه نوشیدنی خوشگواری است . یادم می آید دقیقا پاییز یا زمستان سال گذشته پیمان خاکسار من و بسیاری از خوانندگان ایرانی را با دیوید سداریس ، که از نظر من در عالم ادبیات اعجوبه ای است ، آشنا کرد . و امسال تقریبا مقارن با سالگرد انتشار کتاب  " بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم " کتاب دیگری از همین نویسنده وارد بازار کتاب شد ، که به گزارش تارنمای چشمه در کمتر از سه هفته به چاپ دوم رسید !

" بیرون دنبال جاده می گشتم و چیزی نمی دیدم . مرا از موهایم گرفت و سرم را برد پایین و نگهم داشت و دست دیگرش را برد سمت جیب کتش . وانت منحرف شد و روی حاشیه ی شنی سر خورد .لی بعد از چند لحظه دوباره همه چیز به حالت اول برگشت . چیزی سرد و کند بر آرواره ام فشار می آورد و حتا قبل از این که درست ببینمش متوجه شدم که یک تفنگ است . حضور فیزیکی اش حسی از اضطرار را القا می کرد که در هیچ کدام از فیلم هایی که درشان نقش کلیدی داشت حس نمی شد . " خوشت می آد ، مگه نه ؟" فقط یک روانی حرفه ای می تواند چنین سوال چرندی بپرسد ! " سیاره ی میمون ها – صفحه 122

این کتاب که شامل 11 داستان کوتاه با عناوین : " طاعون تیک " ، " گوشت کنسروی " ، " مادربزرگت رو از اینجا ببر" ، " غول یک چشم " ، " یک کارآگاه واقعی " ، " دیکس هیل " ، " حشره ی درام " ، " دینا " ،" سیاره ی میمون ها " ، " چهارضلعی ناقص " و " شب مردگان زنده " ، در واقع شرح اتفاقات و رویدادهایی است که برای خود سداریس اتفاق افتاده . در این مورد  می‌گوید: «زندگی در لندن هر روز من را شگفت‌زده می‌کند و من حالا دیگر حتا خودم هم نمی‌دانم چه‌قدر از این ماجراهایی که روایت می‌کنم، واقعی هستند و سر خودم آمده‌اند و چه‌قدرشان خیال‌بافی من است.»  سداریس عمده‌ی شهرتش را مدیون داستان‌های کوتاه از زندگی شخصی خودش است که ماهیتی فکاهی و طعنه‌آمیز دارند و نویسنده در آن‌ها به تفسیر مسائل اجتماعی می‌پردازد. او در آثارش به مسائلی همچون زندگی خانوادگی، بزرگ شدن در خانواده‌ای از طبقه‌ای متوسط در حومه‌ى شهر رالی، پیشینه و فرهنگ یونانی، مشاغل مختلف، تحصیل، مصرف مواد مخدر و... می‌پردازد و از تجربه‌ى زندگی در فرانسه و انگلستان می‌نویسد

پیمان خاکسار می‌گوید: «سداريس مي‌خنداند. به مفهوم واقعي کلمه. از او نباید انتظاری را داشته باشيد که از کافکا و فاکنر و بورخس داريد. اتفاقاً در بيشتر طنزهايش، به‌خصوص در اين کتاب، فضاهای روشنفکری و روشنفکران را دست می‌اندازد و باعث خنده می‌شود.»

" بین مدرسه تا خانه اجاره ای مان فاصله ی زیادی نبود . دقیقا ششصد و سی و هفت قد . در بهترین حالت این مسیر را یک ساعته طی می کردم . هرچند قدم می ایستادم تا زبانم را در شکاف صندوق پست فرو کنم یا به هر برگ یا علفی که توجهم را طلب می کرد ، دست بزنم . اگر شمار قدم هایم از دستم در می رفت مجبور بودم دوباره به مدرسه برگردم و از اول شروع کنم . فراش مدرسه می پرسید " به همین زودی برگشتی ؟ از مدرسه سیر نمی شی ، نه ؟" اشتباه می کرد . با تمام وجودم دوست داشتم خانه باشم ، ولی مشکل رسیدن به خانه بود . در قدم سیصد و چهاردهم تیر چراغ برق را لمس می کردم و پانزده قدم بعد وسواس می گرفتم که آیا دستم را به جای همیشگی زدم یا نه ؟ باید دوباره لمس می شد . چند لحظه ذهنم را آزاد می کردم ولی شک دوباره با تمام قوا بر می گشت و باعث می شد علاوه بر تیر چراغ برق یاد مجسمه تزئینی قدم صد و نوزدهم هم بیفتم  ... " طاعون تیک – صفحه 10

·         نقل قول ها برگرفته از سایت نشر چشمه