ویکنت دو نیم شده/ ایتالو کالوینو/ پرویز شهدی/ انتشارات چشمه



سالها پیش دوست کتابخونی داشتم ، که روزی به من گفت، دچار بیماری شده به نام : کتاب های نیمه

یعنی فقط می تونست تا نیمی از یک کتاب رو بخونه، و کتابها نیمه خوانده باقی میماندند!

چیزی که منو این روزها ، تو این مدت مدید، از باشگاه کتاب دور نگه داشته بود، دچار شدن به همین بیماری بود !

اما امروز در میون این بیماری نیمه، بالاخره یک کتاب " کامل" خوندم که شخصیت اصلیش نیمه بود!

ویکنت دو نیم شده، چنان که از نامش پیداست، داستان ویکنت مداردو دی ترالبا است که در جنگ با ترک ها بدنش به دو نیم تقسیم می شود

نیمه شر او، با بازگشت به دیارش ، شروع به ویرانگری ، آسیب رساندن به مردم و اعدام میکند

و پس از مدتی، نیمه خیر ، باز میگردد، و به موعظه و پند و اندرز مردم می پردازد

اما، هیچ کدام، نه خیر مطلق و نه شر مطلق،مورد تحسین و تمجید مردم قرار نمی گیرند.

این دو نیمه عاشق دختری به نام پاملا می شوند، و سرانجام بر سر دوئل به خاطر این عشق، و شاید تنها به خاطر عشق، دو نیمه خیر و شر به هم بر میگردند و یک انسان واقعی را تشکیل میدهند !

چیزی که در نوشته ایتالو کالوینو برام جالب بود توصیفهای بی نظیرش بود، که به خوبی میشه از جمله هاش مهیب بودن شر مطلق رو فهمید و ازش ترسید، و به خوبی میشه از خیر مطلق بیگانه شد.و شاید مهم ترین سخن کالوینو در این کتاب این باشد : که تنها یک انسان با تمام خوبی ها و بدی های درونش راهگشاست اما تنها وقتی که آن خوبی ها و بدی ها را به درستی شناخته است !

کالوینو مجموعه ای به نام " نیاکان ما " دارد، که این کتاب بخش اول از این مجموعه است.دو بخش دیگر، بارون درخت نشین و شوالیه ناموجود نام دارند.

 از پشت جلد

کاش می شد هر چیز کاملی را به این شکل دو نیم کرد.کاش هر کسی می توانست از این قالب تنگ و بیهوده اش بیرون بیاید.وقتی کامل بودم، همه چیز برایم طبیعی، درهم و برهم و احمقانه بود.مثل هوا، گمان می کردم همه چیز را می بینم.ولی جز پوسته ی سطحی آن، چیزی را نمی دیدم.اگر روزی نیمی از خودت شدی ، که امیدوارم این طور بشود، چون بچه هستی، چیزهایی را درک خواهی کرد که فراتر از هوشمندی مغزهای کامل است.تو نیمی از خودت و دنیا را از دست خواهی داد، ولی نیمه دیگرت هزاران بار ژرف نگر تر و ارزشمندتر خواهد شد.تو هم آرزو خواهی کرد همه چیز مثل خودت دو نیم و لت و پار باشد.چون زیبایی ، خرد و عدالت فقط در چیزی وجود دارد که قطعه قطعه شده است.


پ.ن.1 همیشه و هنوز معتقدم ، نویسنده های بزرگ کسانی هستند که با داستان ها و نوول های کوتاه شان تو را شگفت زده کنند.ویکنت دو نیم شده شما را در 120 صفحه شگفت زده خواهد کرد !

پ.ن.2  شناخت نامه ایتالو کالوینو، شامل بیست مقاله دربارۀ کالوینو و آثارش، ده اثر از نوشته های او و پنج گفتگو ، کتابشناسی، زندگی نامه و عکس هایی از این نویسندۀ منحصر به فرد است. این کتاب در 342 صفحه و توسط انتشارات کتاب خورشید چاپ و منتشر گشته است.

نان سالهای جوانی/هاینریش بل/محمد اسماعیل زاده/نشر چشمه/چاپ هفتم/4500 تومان

                                 

هنوز هم سکوت خود را نشکسته بود ، نگاهش را از من برگرفت و من گفتم :" آن وقت ها ، وقتی در خانه ی خودمان زندگی می کردم  ، کتاب های پدرم را بلند می کردم تا نان بخرم . کتاب هایی که او خیلی به ان ها علاقه داشت . کتاب هایی که در زمان تحصیلش  به خاطرشان گرسنگی را تجمل کرده بود – کتاب هایی که بابت شان پول بیست عدد نان را پرداخته بود ، من به قیمت نصف نان می فروختم .

"... اما من کتاب ها را بدون انتخاب بر می داشتم ، معیار انتخاب من تنها قطر آن ها بود ؛ پدرم آن قدر کتاب زیاد داشت که فکر می کردم کسی متوجه نخواهد شد . تازه بعدا فهمیدم که او تک تک کتاب هایش را همچون چوپانی که گله گوسفندانش را   می شناسد ، می شناخت – و یکی از این کتاب ها خیلی کوچک و کهنه و زشت بود – من آن را به قیمت یک قوطی کبریت فروختم . اما بعدا اطلاع پیدا کردم که ارزش آن یک واگن پر از نان بوده است . بعدها پدرم از من تقاضا کرد که برنامه فروش کتاب ها را به او واگذار کنم . او با گفتن این جمله از شرم صورتش سرخ شد و به این ترتیب خودش کتاب ها را می فروخت و پول را برایم پست می کرد و من با آن برای خودم نان می خریدم ..."

نام هاینریش بل ، نویسنده شهیر آلمانی در سال 1972 و پس از کسب جایزه نوبل ادبی بر سر زبان ها افتاد و هنوز هم آثار بی بدیل وی طرفداران بسیاری دارد . بالاخص کتاب " عقاید یک دلقک " که پس از انتشار در کشورمان با موفقیت بسیاری روبرو شد .

تمام خوانندگان آثار بل از سبک و سیاق خاص این نویسنده در ترسیم بافت داستان و شکل گیری روایت اصلی در بستری از معضلات جامعه ، آگاه هستند و بسیاری از طرفدارانش همین امر را وجه تمایز نویسنده محبوبشان از سایرین می دانند . اکثر داستان های او در برهه ی بسیار کوتاهی از زمان شکل می گیرند و بیشتر بازگشت به گذشته هستند  . در واقع راوی داستان خاطراتش را در آن مدت کوتاه با خواننده در میان می گذارد و به نوعی با زیر و رو کردن گذشته اش خطاها و موفقیت هایش را ارزیابی می کند .

کتاب حاضر شرح گرسنگی های جامعه ای است که به راستی واژه " گرسنگی" را درک کرده اند . شخصیت اصلی داستان که در واقع داستان از زبان او روایت می شود پسری است که در کودکی دوران  فقر و گرسنگی را تجربه کرده است و اکنون که چند سالی از اقامت او در شهر می گذرد و در حرفه ی خود اعتباری کسب کرده است ، با دختری  آشنا می شود ....

در اکثر آثار بل این روش موازی بیان کردن یک حادثه عشقی در کنار بیان معضلات جامعه به خوبی به چشم میخورد و به راستی کلام و فضا سازی نویسنده ( و در جای خود ترجمه روان و چشم گیر مترجم ) به حدی اثرگذار بود که با مطالعه هر صفحه از کتاب آوای دلنشین گرسنگی و سمفونی قار و قور معده تان را به وضوح می شنوید !

لبخند زنان گفت :" شما تصادفا باز هم نان در جیبتان ندارید ؟ با این نان ها چه می کنید ؟به پرندگان غذا می دهید یا این که از قحطی و گرسنگی می ترسید ؟"

گفتم :" من همیشه از قحطی وحشت دارم . باز هم نان می خواهید ؟"

 

 

عامه پسند/ چارلز بوکفسکی/ پیمان خاکسار/ نشر چشمه/ چاپ پنجم 1391/ 198 صفحه/ 5200 تومان

"تقدیم به بد نوشتن"

دو شهر در آمریکا از نظر فرهنگی زبانزد هستند و رقابتی بین این دو شهر برای برتری نسبت به یکدیگر نیز وجود دارد. این دو شهر نیویورک و لس آنجلس هستند. نیویورک که مسلما وجه فرهنگی خودش را با به یدک کشیدن لقب پایتخت فرهنگی جهان به رخ می کشد. لس آنجلس نیز با هالیوودش در تمامی دنیا معروف است. ولی دقیقا با همین توضیح نیویورکی ها، لس آنجلسی ها را به سخره می گیرند که شاعری در شهر شما رشد نیافته است. بوکفسکی هم که در لس آنجلس زندگی می کرده است از نظر آنها بیشتر کاریکاتوری از نویسنده و شاعر است. در هر صورت اگر بخواهیم رجز خوانی نیویورکی ها را وقعی بنهیم یا نه، بوکفسکی در تاریخ ادبیات آمریکای بعد از جنگ قطعا اسم قابل اعتنایی است.

 چارلز بوکفسکی (1920-1994) نویسنده و شاعری آمریکایی آلمانی تبار است. او از جمله نویسندگانی است که در کشور خودش مورد اقبالی قرار نگرفت و در واقع این اروپاییان بودند که او را شناختند. تیراژ کتاب های او را بالا بردند و آمریکاییها را مجبور کردند کارهای نویسنده ای را بخوانند که به زبان آنها و برای آنها می نویسد. بوکفسکی زندگی پر تلاطمی داشته است. در برهه ای بیست ساله نوشتن را رها می کند. به نوشیدن الکل روی می آورد، در خانه های اجاره ای حقیر زندگی می کند و به عنوان مامور پست لس انجلس نامه رسانی می کرده است. در مقدمه کوتاه کتاب داستان نویسنده شدن او را این گونه ذکر کرده است:

در سال 1970 مدیر انتشارات بلک اسپرو از او خواست تا یک رمان بنویسد، چون به نظرش داستان از شعر پرفروش تر بود. دو هفته بعد تلفن مدیر زنگ خورد.

بوکفسکی: تمومش کردم.

مارتین: چی رو؟

رمانی که خواسته بودی.

چه جوری دو هفته ای رمان نوشتی؟

از ترسم.

ترس بوکفسکی این بود که مارتین مقرری صد دلاریش را قطع کند.

کتاب عامه پسند آخرین رمان نویسنده است و به عقیده برخی بهترین اثر منثورش است. داستان کتاب نیز در انتشارت چشمه به این صورت ذکر شده است: این کتاب ماجرایی پلیسی دارد و می‌توان آن را در رده‌ی ادبیات پلیسی قرار داد. با این وجود با سایر رمان‌های پلیسی تفاوت دارد. در آن جنایتی اتفاق نمی‌افتد و برخلاف سایر رمان‌های پلیسی، شخصیت کار‌آگاه در این رمان انسانی زیرک و توانا نیست. بلکه پیرمردی کم‌توان است و فقط به کمک شانس و دیگران موفق می‌شود وظیفه‌ی خود را انجام دهد.

کتاب با زنگ تلفن شروع می شود. کسی به راوی داستان زنگ زده است و از او می خواهد سلین مرده را پیدا کند. راوی با قطعیت می گوید سلین مرده است و زن پشت خط (که صدای زیبایی دارد) همچنان اصرار به پیدا کردن سلین می کند و حتی آدرس او را در کافه ای در همان حوالی می دهد . . .

سلین نویسنده تلخ اندیش فرانسوی، معبود بوکفسکی است. همان طور که مشاهده می کنید در این داستان نیز با او به شوخی پرداخته است. ولی در واقع گویی روح شخصیت های سلین در راوی این داستان دمیده شده است، کسی که ول می چرخد، غر می زند و در و دیوار را فحش می دهد. راوی داستان از آن گونه افرادی است که فیلسوف بی عمل هستند و جملات قصار فراوانی دارند. گرچه برای انجام کوچک ترین کاری درمانده است. بوکفسکی در دنیایی متضاد زندگی کرده است و زندگی با دوره هایی متضاد داشته است. در نثر و شعرش نیز این تضاد رسوخ کرده است از جمله در این داستان که به راحتی داستان پلیسی را با طنز آمیخته است حتی گاهی تلخ.

گیج شدم و زل زدم به پاهاش. همیشه از پا خوشم می آمده. اولین چیزی که موقع تولد توجهم را جلب کرد پا بود. ولی آن موقع داشتم زور می زدم که بیایم بیرون. از اون موقع به بعد هم با این شانس نکبتم دارم در جهت مخالف زور می زنم. ص13

من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دست هایم را حرام کرده ام. همین طور ذهنم را. ص16

سرنوشت همه ما همین بود که کارهای حقیر کثیف مان را ادامه بدهیم. بخوریم و بگوزیم و بخارانیم و لبخند بزنیم و در روزهای تعطیل مهمان دعوت کنیم. ص88

با خودم خلوت کرده بودم. تنها ماندن با خود مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هر کسی که باشد. همه شان آن بیرون دارند حقه های حقیر سر همدیگر سوار می کنند و کله معلق می زنند. ص89

ته همه چیز ملال بود. کسالت. اه،اه،اه. آدم ها وابسته می شوند. نور، صدا، س.ک.س، پول، سراب، مادر، خ.ود ارض.ایی، جنایت و بدحالی دوشنبه صبح ها. ص 133

بیشتر آدم های دنیا دیوانه اند. آن بخشی هم که دیوانه نبودند، عصبی بودند. آن بخش هم که دیوانه یا عصبی نبودند، احمق بودند. ص 143

فرستاده شده توسط علی فرهی